بیست ساله م نشده بود
شاید مثلا زمستون_ نود
اولاش بود ،شاید بشه گفت هیچی نبوده برام که این جمله رو گفتم
پشت تلفن به قاف گفتم ،
اگه از پسری خوشت بیآد ،چون به نظرم اون ارتباط آسون تر_ تو جامعه ،از ت فاصله میگیرم
(یک هم چین جمله ای) ،قاف ناراحت شد
بعد ها این جمله کاملا تغیر کرد
..
بعد ضد آفتاب و کرم زدن جلو آیینه به رگ های روی دست هام نگاه میکنم
به خودم میگم ارتباط ها اون قدر مهم نیستند
گریه م میگیره
به خودم میگم پنج سال دیگه دوباره اون آدم_ ده سال پیش زندگی ت و از ده سال پیش میآری الان و دوستش میداری
{ اینا که چرت و پرت_ ،من اصلا کلا اینا برام مهم نیست ،فقط دو تا مورد و میبینه الان چشمام و فقط میخوام تلاش کنم در راستاشون
. اول تابستون تو رو ببینم . آخر تابستون ی_ کنفرانسی بدم}
مادر_ ی_ دختر_ همجنسگرا تو ایران ،بهترین (یعنی بدترین (یعنی بهترین بدترین)) کاری که
میتونه انجام بده وقتی که نمیخواد دخترش با کسی/دختری باشه این که
بهش بگه
حس ت برداشت_ خودت_
بعدش استدلال_ منطقی هم بیآره و ببره
دیگه لازم نیست از "طبیعی" بودن حرف بزنه
. جای این رئیس-جمهور بازی ها
ی_ تشکل طوری راه میافتاد شورای-شهر بالای نصفش زن میشد بهتر نبود ؟ (لیست_ پیشنهادی زنان :دی)
اصلا هر کی -تقریبا-
همین زن خوشگل آرایش دارهای با حجاب که عکسشون چسبیده این طرف اون طرف_ تهران :)
. ناراحتم
ی_ احساس_ اضطراب و تنهایی دارم
ی_ احساس_ سکوت و نا آرومی
فکر میکنم دلیل ش چی_ ،
آستانه ی پریود ؟
برخورد نسبتا مستقیم با مرگ ؟
من خودم درباره ی مرگ خودم همیشه فکر میکنم خب اون موقع که مردم و تموم شده
انکار نمیکنم درباره ی حس م به زندگی بوده برهه هایی که حتا تو ذهنم بلند به خودم تاکید کنم مواظب خودت باشًدقت کن چیزی ت نشه قرار_ روزهای خوبی بشه
..
احساس کندی افراد و تندی زمان دارم
همیشه زمان تو بازه ی کوتاه مثلا الان تا سه ساعت دیگه خیلی تند میگذره آم مثلا اندازه ی هر ده دقیقه ای انگار که یک دقیقه
اما تو اندازه بزرگتر انگار هر سه ماه مثلا فلان ماه
هر چی هم بزرگتر میشه ضریب میگیره این حس_
..
دیروز سر کلاس گفتن ،
تو مثنوی به عشق می گن وحدت ،که
کوچیک کردن ِ دنیا توو یک نفر و بزرگ کردن اون نفر اندازه ی دنیا
امروز سر کلاس گفتن ،
: خیلی ببخشیدا میخوان برم دنبال هِمو س..
فکر میکردم آخرین امتحانم ٢٣ ام_ دیروز فهمیدم ٣١ خرداد_
امروز رفتم تو سایت سفارت وقت بگیرم نوشته آگوست وقت میده
😂