میدونی چی
من و
خیلی
ناراحت
کرد
که فکر
کردم
فلان سال ِ نا معلوم ِ دیگه میآی تهران و
فکر نکنم بخوای ببینیم هم و
دلم خواست حتما نباشم
ایران
*قاف داره می ره
قاف شوهر نمیکنه
قاف میره بگه حالا هر چی می خواد بشه بشه
به ی ِ میگه
سین هر چی و که بخواد بدست میآره
**یک نفر میخواد من و عاشق و وابسته ی خودش کنه و بعد بذاره بره {بی رحمی ِ من-شهریور ِ 96}
بعد 10 سال اومده ایران
از دهم
15 روز
همه اینا رو به من گفته
بعد تا امروز هیچ پیامی نداده
18 ساله م که بود پشت تلفن زدن های با کد ِ یک ،کامل فهمیدم یکی ِ که فقط پول و مد براش مهم ِ
بالا ِ همه بودن
با همه ی این اوصاف
با همه ی تلاش نکردن آدم ها -بی رحمی آدم ها- باز من تلاش کنم بی دلیل ؟
که خوشحال شه
که فکر کنه مهم ِ برا دوستی تو ایران
که باز نخونه حس م و نا راحتی م و ناراحتی م و -مثل همه-
به لیلا آشوری ِ کلاسمون یک جوری میگم که من خیلی دلم نمیخواد حرف بزنم همیشه
میگه آره بعضی ها درونگران
میگم نه لزوما
منظورم این بود که
من از اونها نیستم که برا اینکه حرف زده باشم با همه حرف بزنم
آدم ِ میگه
خوشحال ِ که اومده اینجا
میگه اینجا همه مهربون اند
میگه همه لبخند میزنن
فکر میکنم
چرا این جور چیزها برای من بلد نیست من و نمیکشه من و به وجد نمیآره
دلم میخواست برم اونجا
اما دلم نمیخواست کسی میدیدتم
خوابم نمیبره
وقتی خوابم نمیبره بیشتر احساس_ هیچ کس نبودن میکنم
کاش هیچ تلاشی لازم نبود
فکر میکنم اینهایی که یکی عاشقشون میشه
هیچ تلاشی نمیکنن
من فردا ساعت هشت انتخاب واحد دارم
بیدارم میکنی اگه بیدار نشدم خودم ؟